به بهانه سکوت و پچ پچههای بعد از مرگ ابتهاج
می گویند مرگ، دلخوری ها را هم با خود می برد اما گویا دلخوری برخی از امیر هوشنگ ابتهاج به این راحتی پاک شدنی نیست. با رفتن سایه معلوم شد تعداد کسانی که از او دل خوشی نداشتند و از قضا هم صنفان و هم مسلکان او بودند هم کم نیستند. این را هم می شود از محتوای گلایه آمیز نوشته یک روزنامه نگار فهمید و هم از لابه لای دلنوشته یلدا ابتهاج و هم نقبی به گذشته. دخترش که به فاصله چند ماه، مادر و پدر را باهم از دست داده، دلنوشتهای در اینستاگرامش منتشر کرده که مشخص است این روزها که درگیر ماجرای انتقال پیکر پدر به ایران و عمل به وصیتش یعنی خاکسپاری پای درخت ارغوان خانه خیابان کوشک است، چیزهایی خوانده و شنیده که دل چرکینش کرده و حالا درخواستش این است اجازه دهند پیکر پدر با آرامش به خاک سپرده شود.او در صفحه اینستاگرامش نوشته است:«..امروز در این لحظات از تمام آنهایی که تصوری از این همه دشواری ندارند و براحتی با کنار گذاشتن کلمات به رنجش و ندیده گرفتن دردها و غم ها می گذرند، می گویم فقدان سایه، درد بزرگی است و بگذارید تا مجالی با خود در این سوگ داشته باشم. هنوز تن سایه در خاک نیارمیده…با خود چه می کنیم که جهان خود و دیگران را از آموزه های او خالی می کنیم. در این زمانه وقیح و کج رفتار، شان او را فراموش نکنیم که درسی دیگر به ما آموخت..»
اکبر منتجبی سردبیر روزنامه سازندگی هم در اینستاگرامش نوشته:« یکی از عجیب ترین اتفاقاتی که امروز دیدم و مستقیما شنیدم این بود که برخی شعرای مطرح، نویسندگان نامدار، موسیقدانان سرشناس و حتی روزنامه نگاران استخوان دار و طراز اول از نوشتن و سخن گفت درباره سایه طفره رفتند…بهانه ها متفاوت بود. یکی گفت شعرهای او را نمی پسندم. آن دیگری هم گفت سفر هستم در این عوالم نیستم. چند نفر دیگری هم بهانه های دیگری تراشیدند…» گویا از بین این چهره ها فقط دولت آبادی حاضر شده چیزی برای روزنامه در رثای سایه بنویسد و شفیعی کدکنی و شمس لنگرودی! این درحالی است که حتی برخی اصولگرایان بعد از این که شنیدند یا به آنها گفته شد که گویا رهبری شعرهای سایه را می پسندیده یا با هم دیداری داشته اند چیزکی نوشتند و حتی معاون ارشاد هم با یلدا تماس گرفت و گفت که آماده هرگونه همکاری برای انجام ترتیبات انتقال پیکر سایه به ایران است..
چرا از سایه دلخورند؟
ماجرا گویا به سالهای دور باز می گردد. به زمانی که سایه توده ای سفت و سختی بود( اگرچه تا آخر همچنان خودش را سوسیالیست می دانست)به زمانی که در کانون نویسندگان بود، به زمانی که پا به رادیو گذاشت و بر صندلی داوود پیرنیا در برنامه گلها نشست. می گویند با آمدن او برنامه دچار افت کیفی شد. برخی از او رنجیدند و برخی را هم خودش تاراند و چهره هایی از عالم موسیقی خانه نشین شدند.. محمد حیدری آهنگساز در یک مصاحبه قدیمی با صدای آمریکا با اشاره به زمانی که ابتهاج وارد رادیو شد گفته بود:«..آن موقع کمونیست ها همه رادیو را گرفته بودند. اقای ابتهاج هرچه کمونیست بود دور خودش جمع کرد کار را از بقیه گرفت.گلپایگانی، حبیب الله بدیعی، جلیل شهناز، فرهنگ شریف دیگر نیامدند رادیو..» اگرچه برخی معتقدند مساله نه چپ گرایی بلکه جوان گرایی بوده و ابتهاج به دنبال یکسری تحولات در برنامه گلها و بازکردن پای جوانها به این برنامه بوده است:« آقاي ابتهاج به يک سري از هنرمندان جوان پر و بال بيشتري ميدادند، مخصوصا محمد رضا لطفي اجراهاي بيشتري داشتند. زمانيکه مثلا ويلون از اين برنامه حذف شد، هنرمنداني همچون پرويز ياحقي به اين رويه اعتراض کردند و از برنامه گلهاي تازه رفتند. اين هنرمندان چون همه بار موسيقايي مجموع گلها را بر دوش داشتند، در گلهاي تازه از آنها کمتر استفاده ميشد و جوانان تازه نفس جاي آنها را گرفته بودند و همين امر موجب اعتراض آنها شد.»
دختر اسدالله علم:
«..به طور کلی ما هیچ وقت از این جور مراسم ها و میهمانی ها با خبر نمی شویم و توده ای این قبیل مجالس را به شکل اسرار فراماسونری بین خود نگه می داشتند…بهتر بود آقای سایه کتاب «سرگذشت کانون نویسندگان ایران» را که در سال ۲۰۰۲ در سوئد چاپ شد را بخواند.
چون توده ای بود!
سایه یکی از توده ای های اخراجی از کانون نویسندگان در سال ۵۸ بود. گویا اعضا، دل خوشی از توده ای ها نداشتند. طنز تلخی است که بدانیم مثلا شاملو ابتهاج را از کانون اخراج کرده است. محمدعلی سپانلو از عنوان «سرسپرده» حزب توده برای ابتهاج استفاده کرده و در مصاحبه ای گفته بود:«…وقتی از سرسپردگی صحبت می شود یعنی این که آقای سایه به دلیل ارادت و ایمان به این حزب هر جا موضعی می گرفت هم سو با سیاست های حزب توده بوده است و بسیاری از آنها نظرها و واکنش ها در خلاف چیزی است که در شعرهایشان وجود دارد..» بعد هم با اشاره به حضور سایه در میهمانی هما دختر اسدلله علم و اهدا کتاب شعرش به او گفته بود:«..به طور کلی ما هیچ وقت از این جور مراسم ها و میهمانی ها با خبر نمی شویم و توده ای این قبیل مجالس را به شکل اسرار فراماسونری بین خود نگه می داشتند…بهتر بود آقای سایه کتاب «سرگذشت کانون نویسندگان ایران» را که در سال ۲۰۰۲ در سوئد چاپ شد را بخواند. متأسفم که این کتاب در ایران چاپ نشد. در قسمتی از این کتاب در ص۲۱۲ نوشته ام که:« نصرالله کسراییان در یکی از جلسات در اوایل آبان ۱۳۵۸ چندین بار با لحنی تحقیرآمیز از توده ای ها نام می برد. ناگهان سایه که در اتاق نشسته بود از جا پرید و در حالی که فریاد می زد:من یک توده ای هستم می خواهم ببینم تو چه می گویی؟… به قصد ضرب و شتم به کسراییان هجوم برد ولی چون تعداد حاضرین جلسه زیاد و صندلی پر بود و عده ای حتی کف اتاق نشسته بودند، میان جمعیت گیر کرد و نتوانست به سخنران برسد…»
English
View this article in English