همسایه ناخواسته در اوین / سرنوشت شریک جاسوس، جلایر خلیلی چه شد؟
همسایه ناخواسته در اوین. به گزارش ایران گیت، جلایر خلیلی که شریک و رفیق فرهاد عبدصالح بود، زمانی که بازداشت شد به سرعت شرکت تحت مالکیت او را با جعل امضا صاحب شد. این گزارش در مورد آن چه است که به فرهاد عبدصالح گذشته است.
در آبان ماه ۹۴ بود که بعد از صحبتهای رهبر جمهوری اسلامی پیرامون موضوع نفوذ، مستمسکی شد تا سازمان اطلاعات سپاه با تعریف یک پروژه برساخته اطاعت پذیری و سرعت عمل خود را به رخ رقیب (وزارت اطلاعات) بکشد.
در این پرونده نه تنها دبیرخانه شورای امنیت که وزارت اطلاعات هم موافق و همراه با سازمان اطلاعات سپاه نبود، ولیکن بدلیل مخالفت و یا بهتر است بگوییم معاضدت اطلاعات سپاه با دولت مستقر(دولت روحانی) و وابستگی دو نهاد امنیتی دیگر به دولت طبیعتا به این مخالفت وقعی ننمود و اسب خود را راند. اما روایتی که برایتان میگویم، ارتباطی به پرونده ما ( پروژه نفوذ و برخورد با روزنامهنگاران متهم پرونده ندارد).
موضوع مورد بحث همزمانی پرونده نفوذ و دستگیری تعدادی روزنامهنگار با پرونده دکل نفتی گمشده(در دولت احمدینژاد) و دستگیری تعدادی متهم دانه درشت اقتصادی است، که از سر جبر باید در سلولهای انفرادی و بعد از مدتی عمومی بازداشتگاه دو الف همسایه و همخانه میشدند.
اما سوژه این گزارش فردی است بنام فرهاد عبد صالح، مردی حدود ۴۳ ساله با قدی متوسط، موهای پرپشت مجعد و هیکلی تنومند.
چیزی که در مورد عبدصالح برای من و دیگر همبندان جالب بود روحیه خوب او در ایام انفرادی، و روشهای غالبا بچهگانه او برای جلب اعتماد بازجوییام و نگهبانان بند بود. البته این رفتارها گاهی برای فرهاد تلههایی خودساخته ایجاد میکرد که خود در آن گرفتار میشد.
یادم هست که عبدصالح برای اثبات صالح بودنش در بندگی(خدای بازداشتگاه یا بازجو) سعی میکرد با صدای بلند آیات ساده و یا ادعیههای معروف را بخواند، که البته این آلودگی صوتی(بدلیل مناسب نبودن صدای فرهاد) اسباب مزاحمت سایر همسایگان را فراهم میکرد، ولی یکبار در اتاق بازجویی برای خود عبدصالح مشکل ساز شد.
کسانی که به هر دلیلی تجربه بازداشت توسط سپاه و گذراندن ایام بازجویی در دو الف را دارند، میدانند که اتاقهای بازجویی در یک ساختمان و در کنار هم قرار دارد و براحتی صدای سایر اتاقها در اتاق مجاور شنیده میشود.
روزی که در اتاق آبی و شیشهای مشغول پر کردن برگههای بازجویی بودم، شنیدم که بازجوی مشترک من و فرهاد که فردی تنومند با صدایی پر حجم و لحنی نامحترم بود، به اتاق کناری رفته و از فرهاد میخواهد دعای فرج را باصدای بلند بخواند، فرهاد عبدصالح که در آن لحظه یا دچار شوک شده بود یا نام دعای فرج را تازه شنیده بود در بد مخمصهای افتاده بود.
بازجو که از این زیرکی و مچگیری بسیار خرسند بود با لحنی تحقیرآمیز با طنزی تلخ گفت: مردک این دعا از روز اول مدرسه تا پایان دبیرستان هر روز سر صف خوانده میشه و روزی نیست از تلویزیون پخش نشود و تو حتی اسمش را نمیدانی اونوقت واسه من با صدای بلند قرآن میخونی، بلند شو ریاکار دروغگو تو از اول باید بازجویی شوی معلوم نیست چقدر ناخالصی در پاسخهایت بوده است.
اما جالب اینکه فرهاد برای رهایی از انفرادی طولانی که گرفتارش بود(حدود سه ماه تا آذر ۹۴) رویکردی دیگر انتخاب کرد و آن همکاری و فرمانبردای محض بود، که از شانس بد عبدصالح بازجو از این موضوع نهایت سواستفاده را کرد و فرهاد را در جلسهای طولانی مجبور کرد با حرکت بدن چگونگی معاشقه با خانمهایی که با آنها ارتباط داشته را نشان دهد، بقدری این رفتار بازجو سخیف و آزاردهنده بود که من از یک اتاق دیگر در ساختمان بازجویی دچار شرم نیابتی شدم.
اما او این کار را کرد تا فرهاد را در فشار بگذارد برای دریافت اسامی مهم در پرونده، که موفق هم شد و با رسیدن به نام پسر عطاالله مهاجرانی (وزیر اسبق ارشاد) توانست او را نیز بازداشت کند و پرونده را گره بزند به نامهای قابل اعتنا در جبهه سیاسی مخالف، ولی تنها نکته عجیب در مورد عبدصالح تشکر کردن او بعد از هر دور بازجویی بود که یکبار بازجو را هم به خنده واداشت و من هم هرگز متوجه نشدم بعد از آن همه رفتار غیرانسانی، خشن و تحقیرآمیز این تشکر با خشوع دیگر از چه جهت است.
آنچه من و دیگر هم سلولیام در عمومی دو الف به آن رسیدیم این بود که عبدصالح گرچه خود گمنام بود ولی جعبه سیاه نامهای بزرگی بود و از نیویورک تا دبی میزبان و پذیرای این افراد صاحب منصب بوده است.
آنچه سبب میشد موفق به شنیدن روند بازجوییاش شوم بازجوی مشترک و با انگیزهای بود که روزهای آخر پرونده من که منتظر وثیقه بودم مرا با انبوهی کاغذ سفید تنهایم میگذاشت و به اتاق کناری میرفت تا از فرهاد عبدصالحی بسازد، برای کدام معبود ؟ خدا داند….