نخبگان همیشه مدعی
نخبگان همیشه مدعی. عده زیادی از سیاسیون بیوقفه از طرف مردم صحبت میکنند و خواست سیاسی، آرزو و آمال خودشان، جناح، حزب و دارودستهشان را به خواست هشتادوچند میلیون آدم زنده، حاضر، دارای عقل، هوش و بلوغ نسبت میدهند.
مردمی که هر بار نشان دادهاند که خواستشان تا چه اندازه با آنهایی که خود را نماینده و سخنگوی ملت ایران جا میزنند تفاوت دارد.
مثلاً گفته میشد که «مردم» خواستار ادامه راه دولت پیشین هستند، درصورتیکه اکثریت رأیدهندگان و آنها که رأی ندادند درواقع خواستار تغییر وضع بودند. هیچکدام از کسانی که خود را نماینده مردم میدانند تا این لحظه تحلیلی بر چرایی تفاوت رأیدادن و رأیندادن مردم با آنچه دربارهاش ادعا میشد ارائه ندادهاند، یا من ندیدهام.
آیا اهل سیاست – بهویژه تمامیتخواهان – بالاخره خواهند پذیرفت که با جامعه انسانی پویا و زنده و هوشمندی سر و کار دارند که نمیتوان ذهن و ظاهر و سبک زندگی آنها را متحدالشکل و مطابق با شیوه دلخواه آنها کرد؟ آیا متوجه خواهند شد که یک نماینده مجلس و یک سیاستمدار به هیچوجه برتری ذهنی و هوشی و ژنتیکی بر مردم دیگر ندارد، تنها تفاوت او با دیگران آن است که یا از سر علاقه یا رابطه یا تقدیراً به کار سیاستورزی وارد شده؟ آیا بالاخره و بعد از تجربیات متعدد متوجه خطاهای متعدد خود در تشخیص «خواست مردم» میشوند یا اساساً مصداق کسی هستند که خود را به خواب زده و به همین دلیل نمیتوان او را بیدار کرد؟
به نمایندگی از طرف مردم حرف زدن و خواست خود را به جای خواست جامعهای بهشدت متکثر گرفتن، مختص سیاسیون نیست.
این آسیب و این خطای مضحک که از دوران حکومتهای خلقی و کمونیستی و ادبیات تودهای باقی مانده است را میتوانید در ابراز نظر اهل فرهنگ هم ببینید.
در میان اهل فرهنگ و هنر، سینماییها بیش از دیگران خود را نماینده و بیانکننده نظر مردم میدانند.
در بسیاری از نقدهای سینمایی، نظر شخص نویسنده بهعنوان نظر مردم و جامعه جا زده میشود.
مثلاً منتقد مینویسد: «مردم این ژانر فیلم و سریال را دوست ندارند…». اما جامعه، از مردمی با آراء و عقاید مختلف تشکیل شده است.
مردمی با تجربههای زیسته متفاوت که تحلیل و ارزیابی یگانهای ندارند، ممکن است در یک مورد اتفاق نظر پیدا کنند و در هزار مورد دیگر نه.
آنها که خود را موظف به بیان نظرات مردم میدانند، معمولاً شجاعت گفتن یا نوشتن این عبارت که «من این نظر را دارم.…» را ندارند و پشت واژه مردم خود را پنهان میکنند.
دادن صفت نخبه به عدهای، چک سفید امضایی است که به راحتی و بیشتر براساس روابط صادر میشود.
این هم احتمالاً شیوهای مختص به خود ماست. اگر نخبهای هست و اگر عقلی و هوش و استعدادی بالاتر از دیگران دارد که باید «چیزی» بروز داده باشد، وگرنه بالانشینی و در یک جبهه سیاسی و عقیدتی بودن که معنی نخبهگی ندارد! آیا توجه دارید، کسی را که به او صفت نخبه میدهید دیگر نمیتوان پایین آورد. به او گفتهایم نخبه، با انصاف هم باشد بازهم میخواهد حقش و برتریاش بهرسمیت شناخته شود.
اما بهراستی نخبه کیست؟ کسی که خوب درس خوانده؟ یا ارتباط گرفتن و کار حزبی و جناحی و دست به خواب فرش کشیدن و «برندینگ» را درست بلد است؟ مرجعی یا معیارهایی برای تشخیص نخبهگی وجود دارند؟ آیا هر که مدرس و استاد دانشگاه است یا با نمره خوبی فارغالتحصیل شده نخبه به حساب میآید؟
قبول کنیم، جامعهای متکثر و هوشمند و با آراء متفاوتی داریم.
مثل تمام دنیا این جامعه از آدمهای متوسط و معمولی تشکیل شده که هیچ برتریای نسبت به هم ندارند و نظرات هرکس براساس اظهاراتش، نوشتههایش، حرکات و سکناتش در شرایطی برابر با دیگران باید ارزیابی شود.
شاید اگر همین نکات را بپذیریم، راه بسیاری از تغییرات خوب و مثبت و سازنده باز شود.
English
View this article in English