چرخش ترامپ
چرخش ترامپ
در سال ۲۰۲۳، مدتها پیش از آنکه ایلان ماسک بهطور کامل از کمپین انتخاباتی دونالد ترامپ حمایت کند، ویژگیهایی را که برای رئیسجمهور ایدهآل در نظر داشت، مطرح کرد.
ایلان ماسک به شبکه CNBC گفت: «آیا او در انجام کارها خوب است؟ هر روز تصمیمات زیادی باید گرفته شود.
او مدیرعامل آمریکا است. ما یک مدیرعامل خوب برای آمریکا میخواهیم.»
رأیدهندگان تاکنون دو بار ترامپ را با این وعده انتخاب کردهاند که مانند یک مدیرعامل قاطع رفتار خواهد کرد و تجربهاش در دنیای کسبوکار را به کار خواهد بست، نه آنکه در مرداب سیاستهای واشنگتن گرفتار شود.
پس از پیروزیاش در انتخابات نوامبر گذشته، عبارت «ترامپ یک تاجر است» تبدیل به شعار چهارکلمهای رهبران خارجی شد؛ از سایمون هریس، نخستوزیر وقت ایرلند، گرفته تا ولودیمیر زلنسکی، رئیسجمهور اوکراین؛ آنها امید داشتند ترامپ از تجربهی تبلیغشدهاش در معاملهگری استفاده کند؛ مثلاً در اعمال تعرفهها با دقت عمل کرده یا بر روسیه فشار وارد کند.
رئیسجمهور همچنان مانند مدیرانعامل آمریکایی دهه ۱۹۹۰ لباس میپوشد: مردانی مسن، سفیدپوست، با کتوشلوار و کراوات.
او از زمان ورود به کاخ سفید در ژانویه، در ظاهر نیز مانند آن مدیران اقتدارگرا و متمرکز عمل کرده است؛ با صدور فرمانهای اجرایی با سرعت و حجمی بیسابقه، از چانهزنیهای پر دردسر مسیر قانونگذاری در کنگره اجتناب کرده است
او افرادی وفادار به خود را برای سمتهای کابینه و نقشهای ارشد اداری منصوب کرده است؛ اقدامی که شبیه به اختیاری است که مدیرانعامل شرکتهای آمریکایی همچنان گاه با آن رئیس هیئتمدیره باقی میمانند و هیئت را با حامیان خود پر میکنند.
با کمک ایلان ماسک بهعنوان رئیس بخشی موسوم به «وزارت بهرهوری دولت» (Doge)، او اصلاحات ریشهای برای کاهش هزینهها را در وزارتخانهها و آژانسهای فدرال به اجرا گذاشته است
با این حال، اخیراً دوباره آن رهبر دمدمیمزاج دورهی اول ریاستجمهوریاش ظاهر شده است.
تنها چند هفته پس از آغاز به کارش در سال ۲۰۱۷، او دست به پاکسازی سریع و بهوضوح غیرمدیرعاملگونهای در میان اعضای دولت و کارکنان منتخب خودش زد.
اکنون، با وجود تمایلش به پرهیز از تیترهای انتقادی مشابه، موج جدیدی از تغییرات در دوره دوم آغاز شده است.
ماسک در حال کنارهگیری از نقش خود در «Doge» است، چرا که اشتیاق ترامپ نسبت به مدیرعامل تسلا و اسپیسایکس، و همچنین هیجان ماسک نسبت به سیاستهای ترامپ، کاهش یافته است.
اوایل همین ماه، رئیسجمهور مشاور امنیت ملی، مایک والتز، را برکنار کرد؛ پس از آنکه والتز بهطور تصادفی یک روزنامهنگار را به گروه چت سیگنالی که درباره تلافیجویی علیه شورشیان حوثی در یمن بود، اضافه کرد.
نظرسنجیهایی که همزمان با صدمین روز نخست ریاستجمهوری ترامپ منتشر شدند، کاهش غیرعادی و شدیدی را در میزان محبوبیت او نشان دادند.
این تغییرات سریع این پرسش را مطرح میکند که اساساً ترامپ چه نوع رهبر تجاریای بوده است؟
آیا شباهتهای مفیدی میان دولت ترامپ و رهبری در کسبوکار وجود دارد؟ آیا نظریهپردازان مدیریت، سازمان و رهبری میتوانند نکاتی ارائه دهند که به بیرونیها کمک کند ترامپ و تیمش را بهتر درک کنند؟
و نشانههای اولیهای که نشان دهد استراتژی و سبک رهبری او این بار موفق خواهد بود یا شکست خواهد خورد، کداماند؟
ترامپِ سرمایهدارِ حوزه املاک، هرگز یک مدیرعامل معمولی نبود و شرکت او نیز از آن دست سازمانهایی نبود که پژوهشگران حوزه مدیریت معمولاً علاقهمند به مطالعهشان باشند.
با این حال، او جایگاه خاصی در قلمرو رهبری تجاری پیدا کرد، زمانی که مدرسه کسبوکار هاروارد در سال ۲۰۰۱ یک مطالعه موردی درباره او منتشر کرد؛ بخشی از مجموعهای متناوب با عنوان «پروفایل عملگراها» (Doer’s Profiles).
مطالعات موردی HBS برای برانگیختن بحثهای کلاسی میان دانشجویان MBA و دیگر دانشجویان کسبوکار طراحی شدهاند و معمولاً بهطور مفصل به مسائل واقعی در دنیای تجارت میپردازند.
در همان سال، تنها دو نفر دیگر شایسته چنین بررسیای شناخته شدند: جیمی کارتر، رئیسجمهور پیشین، و کاترین گراهام، ناشر روزنامه واشنگتنپست.
در سالهای ۲۰۰۷ و ۲۰۰۸ نیز نلسون ماندلا و بیل گیتس به این فهرست افزوده شدند.
پروفایل خلاصهشده ترامپ بهویژه ساختار بازی داشت؛ عمدتاً شامل خلاصهای از موفقیتها و شکستهای او بود، همراه با بخشهایی از کتاب پرفروش سال ۱۹۸۷ او به نام «ترامپ: هنر معامله»، که توسط نویسندهای دیگر به نگارش درآمده بود.
رویکرد کارآفرینانهی ترامپ با بیاعتنایی به ساختارهای تثبیتشده و استفاده بیرحمانه از قدرت مشخص میشود.
هاوارد استیونسون، یکی از نویسندگان این مطالعه موردی و مدیر برنامه درسی استارتاپها در HBS، تعریفی از کارآفرینی ارائه داده که کاملاً با ترامپِ تاجر تطابق دارد.
او در زمان بازنشستگیاش در سال ۲۰۱۱ در گفتوگویی با مجله فوربس گفت: «کارآفرینی یعنی پیگیری فرصتهایی فراتر از منابعی که در حال حاضر در اختیار داری.»
سرعت و انرژی، بیاعتنایی به ساختارها و هنجارهای تثبیتشده، و استفاده بیرحمانه از قدرت — که بر پایه کاریزمای رهبر و وفاداری پیروان استوار است — ویژگیهای بارز رویکرد کارآفرینانه ترامپ هستند.
از این منظر، ترامپ بیشتر شبیه به کارآفرینان فناورانهی همهکارهای است که در مراسم آغاز دوره دوم ریاستجمهوریاش در ژانویه او را همراهی میکردند: جف بزوس، مارک زاکربرگ و ایلان ماسکِ همیشه حاضر، تا یک مدیرعامل سنتی.
در حالی که بیشتر دستاوردهای ترامپ تا کنون مورد پسند محافظهکاران نبوده، دیوید بروکس، تحلیلگر محافظهکار، بهتازگی از «شکاف سرزندگی» که ترامپ میان خود و مخالفانش ایجاد کرده، ابراز تحسین کرده است.
او در نیویورک تایمز نوشت: «او در تمام طول زندگیاش، علیرغم شکستها و ورشکستگیهای مکرری که هر فرد غیرخودشیفتهای را از پا درمیآورد، همواره به سمت پروژهها و فتحهای جدید پیش رفته است.»
از یک جنبه — سیل فرمانهای اجرایی — صد روز اول ترامپ شبیه به عملکرد یک مدیرعامل فعال است، به گفتهی تیموتی دوینی، استاد کسبوکار بینالملل در مدرسه کسبوکار منچستر و نویسنده چندین مقاله در مورد رهبری پوپولیستی.
او میگوید: «سیستم آمریکا طوری طراحی شده که کند و متفکرانه عمل کند، و این برای هر کسی که در مقام اجرایی قرار دارد، مشکلساز شده است. مدیران اجرایی میخواهند بتوانند اقدام کنند: “این مسیر پیش رو است. نیروها را بسیج کنید، بزنیم به دل کار.”»
با این حال، ریچارد هایتنر، مدیر پیشین تبلیغات و بنیانگذار شرکت مشاوره رهبری Blue Hat Man، ترامپ را بیشتر به رهبران کارآفرینی مانند مارتین سورل، غول صنعت تبلیغات، شبیه میداند — کسانی که کانالهای ارتباطی معمول را دور میزنند، از معاونان عبور میکنند و سیاستها را بهصورت علنی و بدون هشدار اعلام میکنند؛ همانگونه که ترامپ در مورد برکناری والتز عمل کرد.
اگر این روند را ادامه دهد، ترامپ ممکن است بتواند ساختار سازمانی را آنطور که با دیدگاهش تطابق دارد شکل دهد، بهجای آنکه خودش را با ساختار موجود تطبیق دهد.
فرانکلین دی. روزولت، که در صد روز نخست ریاستجمهوریاش با همین سرعت پیش رفت و اصلاحات نیودیل را در دهه ۱۹۳۰ به اجرا گذاشت، الگویی از مدیریت تغییر در سطح ریاستجمهوری ارائه میدهد
دوینی همچنین میگوید که این وضعیت او را به یاد صعود پر سر و صدا و مبتنی بر برند شخصی سیلویو برلوسکونی، امپراتور رسانهای ایتالیا، به مقام نخستوزیری در دهه ۱۹۹۰ میاندازد.
درست مانند ترامپ، برلوسکونیِ کاریزماتیک نیز از اتهامات کیفری، تمسخرهای شخصی و ادعاهای مربوط به تضاد منافع عبور کرد و با وجود شکستهای سیاسی، دوباره به قدرت بازگشت و سه بار نخستوزیر شد.
برلوسکونی در پایان نخستین دوره کوتاهمدتش به عنوان نخستوزیر در سال ۱۹۹۴ به فایننشال تایمز گفت: «من قهرمان یک انقلاب هستم. باید به شکلی کاملاً متفاوت از پیشینیانم عمل کنم.»
شباهتهایی نیز میان رویکرد ترامپ و رهبران اقتدارگرای امروزی که ترامپ تحسینشان میکند دیده میشود؛ از جمله نارندرا مودی در هند و رجب طیب اردوغان در ترکیه.
نظریهپردازانی که در زمینهی چگونگی اعمال قدرت تخصص دارند، در رهبری ترامپ مطالب زیادی برای تحلیل مییابند. جفری ففر(Pfeffer)، استاد دانشگاه استنفورد، منتقد کارشناسانی است که به آرزوپردازی درباره اینکه رهبران باید چه کنند، میپردازند، بهجای آنکه با دقت بررسی کنند رهبران در عمل چه میکنند.
ففر تأکید میکند که رهبران موفق تقریباً همیشه برای بهدست آوردن و استفاده از قدرت، خواه در راه خیر یا شر، تاکتیکی عمل میکنند. او دورهای به نام «مسیرهایی به سوی قدرت» تدریس میکند تا به دانشجویان بیاموزد چگونه همین کار را انجام دهند.
ترامپ با تمام اصولی که ففر در کتاب خود به نام ۷ قانون قدرت (۲۰۲۲) برشمرده، منطبق است. از نظر ففر، ترامپ تنها به این دلیل استثنایی است که «اغلب مردم حاضر یا قادر نیستند تا این اندازه افراطی عمل کنند».
آشکارترین نمونه، رسیدن ترامپ به ریاستجمهوری آمریکا با شکستن هنجارها و بهکارگیری آخرین و مهمترین قانون ففر است: «موفقیت (تقریباً) همه چیز را توجیه میکند.»
در این روند، ترامپ رفتار پیروانش را شکل میدهد؛ کسانی که برای رسیدن به منافع شخصی، آمادهاند ببخشند یا فراموش کنند که آن قدرت چگونه بهدست آمده است.
ففر در کتابش به سناتور کارولینای جنوبی، لیندزی گراهام، اشاره میکند که پیشتر ترامپ را «تفرقهافکن نژادی، بیگانههراس و افراطی» خوانده بود، اما بعداً تبدیل به یکی از وفادارترین حامیان او شد.
در سال ۲۰۱۹، وقتی از او درباره این تغییر موضع پرسیدند، به نیویورک تایمز گفت تغییر نکردن «عجیب» میبود، چون: «من این بالا فرصت همکاری با رئیسجمهور را دارم تا دستاوردهای خوبی برای کشور رقم بزنیم.»
بههمین ترتیب، ففر میگوید مشاوران ترامپ در دوره دوم ریاستجمهوری او میدانند که «آنهایی که در دوره اول با او مخالفت کردند، به کل از دولت کنار گذاشته شدند. باید رئیسات را راضی نگه داری، و اگر راضی نگه داشتن او یعنی مدام از او تعریف و تمجید کردن، پس همین کار را خواهی کرد.»
اما این وضعیت نمیتواند تا ابد ادامه یابد. ففر یک نمونه تجاری مطرح میکند: صعود و سقوط خودروی مینیون؛ همان خودرویی که لی یاکوکا، مدیرعامل شرکت کرایسلر و از افراد مورد تحسین ترامپ، با آن توانست در دهه ۱۹۸۰ شرکت را احیا کند. اما تا سال ۲۰۰۰ «بازار اشباع شده بود» و تقاضا به اوج رسیده بود.
پس نظریههای رهبری درباره اینکه آیا اساساً ممکن است بازارِ رهبری ترامپ به نقطه اشباع برسد، چه میگویند؟
هنری مینتزبرگ، استاد مدیریت دانشگاه مکگیل و ناظر باسابقه بر سازمانها، میگوید کارآفرینان موفق «تیم میسازند… اما من اینجا تیمی نمیبینم.» بهویژه در دوره دوم، ترامپ بر خلاف کارآفرینان بزرگ، وفاداری را بالاتر از شایستگی قرار میدهد، و ستایش از رهبریاش را بر نقد مفید ترجیح میدهد.
برکناری اخیر والتز به تندرویهای او — که با ایدئولوژی مگا (MAGA) ناسازگار بود — و همچنین استفاده نادرستش از اپلیکیشن سیگنال نسبت داده شده است. آن ماجرا میتوانست منطقا به برکناری وزیر دفاع، پیت هگزث، نیز منجر شود، اما وفاداریاش تا این لحظه او را حفظ کرده است.
برخی از حامیان ترامپ مدعیاند که رئیسجمهور تیمی از «رقبا» را گرد هم آورده است. این عنوان در اصل برای کابینه آبراهام لینکلن به کار رفته بود، که شامل سیاستمدنانی میشد که پیشتر علیه او رقابت کرده بودند.
دایره اطراف ترامپ نیز شامل منتقدان سابق مانند معاون رئیسجمهور جیدی ونس یا مخالفانی چون وزیر خارجه، مارکو روبیو است. اما بهعنوان یک گروه، بیشتر شبیه افرادی هستند که بیچونوچرا تأیید میکنند.
نشست کابینه که ماه گذشته برای گرامیداشت صدمین روز ریاستجمهوری برگزار شد، نمونهای گویاست. پام باندی، دادستان کل، در جریان این جلسه تلویزیونی گفت: «آقای رئیسجمهور، عملکرد صد روز نخست شما از هر دوره ریاستجمهوری دیگر در این کشور فراتر رفته است، تا به حال چیزی شبیه به آن ندیدهام، متشکرم.»
بهجای به چالش کشیدن ترامپ، به نظر میرسد آنها بیشتر در دام «تفکر گروهی» بیفتند؛ همان تصمیمگیری جمعیِ خودمانیای که روانشناس اروینگ جنیس در دهه ۱۹۷۰ توصیف کرد و از آن زمان، هیئتمدیرهها و کابینهها تلاش کردهاند از آن دوری کنند.
باربارا کلرمن، استاد مدرسه کندی دانشگاه هاروارد، کتابی درباره دوره نخست ریاستجمهوری ترامپ به نام تسهیلگران (The Enablers) نوشته است؛ تحلیلی از رفتار «قبیله» ترامپ — شامل رأیدهندگان به او — و تیمش در ابتدای همهگیری کرونا. او میگوید تعریفش هنوز هم «صد هزار درصد» صادق است: «تسهیلگران، پیروانی هستند که به رهبران خود اجازه میدهند یا حتی آنها را تشویق میکنند تا وارد رفتارهایی مخرب شوند و به آنها ادامه دهند.»
به گفته کلرمن، «نگرش ستایشگرانه» مشاوران نزدیک ترامپ در دوره دوم، تکرار همان چیزی است که در دوره اول دیدیم — «با این تفاوت که در دوره اول، محدودیتها و مهارهایی وجود داشت.»
با چنین حمایتی بیقید و شرط، ترامپ میتواند به شکلی آزادانه قدرتی را اعمال کند که جامعهشناس مشهور اوایل قرن بیستم، ماکس وبر، آن را «اقتدار کاریزماتیک» مینامید؛ نوعی از قدرت که نه بر پایه قانون و بوروکراسی، بلکه بر اساس حمایت بیچونوچرای اطرافیان استوار است.
ایدههای وبر بعدها در شکلگیری مفهوم «رهبران تحولگرا» نقش داشت — رهبرانی که الهامبخش پیروان خود برای رسیدن به اهدافی فراتر از تصورشان هستند. در دنیای کسبوکار، هدفگذاریهای بلندپروازانه ماسک و بزوس نمونههای امروزی این نوع رهبریاند.
در همین راستا، همزمانی حضور دو رهبر کاریزماتیک — ترامپ و ماسک — در کاخ سفید، از ابتدا نیز ناخوشایند و تنشزا بود.
وبر در اثر کلاسیک خود اقتصاد و جامعه (۱۹۲۲) مینویسد: «آنچه اقتدار کاریزماتیک را معتبر میسازد، به رسمیت شناختن آن از سوی اطرافیان است؛ این به رسمیت شناختن آزادانه داده میشود و معمولاً با چیزی که معجزه تلقی میشود تضمین میگردد، و در شکلهایی چون پرستش قهرمان یا اعتماد مطلق به رهبر تجلی مییابد.»
اصرار ترامپ بر اینکه جانش در جریان سوءقصد انتخاباتی سال گذشته با مداخله الهی نجات یافته، نمونهای روشن از همین امر است.
همچنین ادعای اغراقآمیز و خودشیفتهوار او در مصاحبهای اخیر با مجله آتلانتیک که گفت: «در دوره دوم، من کشور و جهان را اداره میکنم.» نیز دقیقاً در همین چارچوب میگنجد.
ریاستجمهوری ترامپ را میتوان همچون یک نمایش نمایشی و تلویزیونی از نوع کارآموز (The Apprentice) دانست؛ نمایشی که در آن تحولات داستانی — اینکه چه کسی اخراج و در نهایت چه کسی استخدام میشود — برای جلب توجه مخاطبان تنظیم شدهاند، و دوربین بارها و بارها به سوی رئیس شکستناپذیر بازمیگردد.
انتصاب مجریان فاکسنیوز، پیت هگزث به عنوان وزیر دفاع، و اخیراً ژانین پیرو — معروف به «قاضی ژانین» — به عنوان دادستان موقت ناحیه کلمبیا، گویی در تأیید همین برداشت است.
در همین حال، تأکید جدید بر تزئینات پرزرقوبرق و اصطلاحاً «روکوکو» در دفتر بیضیشکل کاخ سفید، حس یک امپراتور یا پادشاه در اوج شکوه و جلال را تقویت میکند.
یک ارزیابی واقعی تجاری از این مدیرعامل (ترامپ) بسیار سختگیرانهتر خواهد بود. ریچارد هایتنر، مدیر سابق تبلیغات، میگوید: «این مدیرعاملی است که بهسرعت عملکردی پایینتر از مانیفستی داشته که با آن به این سمت رسیده است.» در دنیای شرکتها، «نمیدانم اگر در چنین جایگاهی بود، هنوز هم در پست خود باقی میماند یا نه.»
رهبران تحولگرا در تضاد با رهبران معاملهمحور قرار دارند؛ کسانی که هدفهای روزمره و کوتاهمدت برای انجام کار دارند و بندرت به تغییرات بلندمدت چشمگیر منجر میشوند.
هرمینا ایبارا، استاد مدرسه کسبوکار لندن، اشاره میکند که وقتی افراد هویت خود را با رهبری تحولگرا گره میزنند، عقبنشینی برایشان سخت میشود: «این گره هویتی باعث میشود تعهد به ترامپ حتی زمانی که رفتار او توجیهناپذیرتر میشود، شدت بگیرد.»
سؤال این است که آیا ترامپ صبر و توان تفویض اختیار را دارد — ویژگیهایی که رهبران کارآفرین موفق را از دیگران متمایز میکند؟
ترامپ پیشتر نشان داده که تمایل دارد در مرکز هر «معاملهای» باشد، حتی در جزئیاتی مانند مذاکرات تعرفهای با کشورها. مینْتزبرگ میگوید: «او همه تصمیمات را خودش میگیرد و همه کارها را خودش انجام میدهد، و این را میتوان در افراطیترین شکلِ مدیریت جزئینگر یا مایکرو منیجمنت مشاهده کرد» — مثلاً اینکه خودش را بهعنوان رئیس مرکز کندی، قطب هنری واشنگتن، منصوب کرده است.
رهبران تحولی و کاریزماتیک باعث ایجاد بیثباتی میشوند. به همین دلیل است که آنها به ساختارهای بوروکراتیک نیاز دارند تا ایدههایشان بتوانند شکل ملموس به خود بگیرند — چیزی که وبر آن را «روتینسازی» مینامید.
نه ماسک و نه بیزوس نمیتوانستند به اهداف خود که فراتر از قوانین گرانش است برسند، چه در اسپیسایکس و تسلا و چه در بلو اوریجین و آمازون، بدون اینکه یک پایگاه سازمانی قوی برای تبدیل ایدههای انقلابیشان به روتین عملی داشته باشند.
ترامپ جنبههای تراکنشی خود را دارد (همانطور که در معاملات متعدد دیده میشود)، اما هرجومرجی که توسط ماسک و دوج ایجاد شده است، همراه با نشانههای جدیدی که نشان میدهند نظم مدیریتی در کاخ سفید دوباره در حال سست شدن است، ضعف احتمالی جدیای را نشان میدهند.
دواینی اشاره میکند که استراتژی مبتنی بر برند قوی ممکن است زمانی که خود برند آسیب ببیند، سقوط کند.
فروپاشی شرکت حسابداری معتبر آرتور اندرسن که زمانی روابط متناقضش با انرون، شرکت انرژی آسیبدیده از تقلب، در سال ۲۰۰۱ افشا شد، مثال کلاسیکی از این قضیه است.
اگر شکستها شروع به لکهدار کردن برند ترامپ کنند، این شکستها به ناچار به ترامپ خواهد چسبید. در مرحله نهایی، طبق قوانین قدرت، وفاداران میتوانند علیه رهبر برخیزند. به باور ففر (Pfeffer) «وقتی سیاستمداران متوجه شوند که ریسک ادامه دادن به اجازه دادن به ترامپ برای فرار از کارهایی که انجام میدهد، بیشتر از ریسک روبرو شدن با اوست، رفتارشان را تغییر خواهند داد.»
کلرمن میافزاید: «وقتی پادشاهان واقعاً حکومت میکنند، آنها با حق الهی حکومت میکنند: خداوند آنها را برای حکومت برگزیده و آنها قدرت مطلق داشتند.»
او در هفتههای اخیر تغییراتی در احساسات مشاهده کرده است. «واقعیت این است که ما اکنون مقاومت بیشتری را میبینیم… و نظرسنجیهای منفی در سراسر کشور: این مثل هیچ پادشاهی نیست. شما در حال دیدن فشارهایی به ترامپ هستید. شما شروع به دیدن ترکها خواهید کرد.
English
View this article in English