«تسلیم بی‌قیدوشرط» در تاریخ معاصر

12 دقیقه

«تسلیم بی‌قیدوشرط» در تاریخ معاصر

«تسلیم بی‌قیدوشرط» در تاریخ معاصر

در روز سه‌شنبه ۲۷ خرداد، رئیس‌جمهور ایالات متحده آمریکا پس از تهدید مستقیم رهبر جمهوری اسلامی ایران و اعلام آگاهی از محل اقامت مخفی او، در پیامی دوکلمه‌ای در پلتفرم اجتماعی اختصاصی خود، تروث سوشیال، خطاب به جمهوری اسلامی نوشت: «Unconditional Surrender» (تسلیم بی‌قید و شرط).

این پیام تهدیدآمیز دونالد ترامپ که در بحبوحه افزایش تنش‌های نظامی میان ایران و اسرائیل منتشر شد، بار دیگر مفهوم تاریخی «تسلیم بی‌قید و شرط» را به صدر تحلیل‌های رسانه‌ای و محافل سیاسی بازگرداند.

اصطلاح «تسلیم بی‌قید و شرط» نخستین بار در تاریخ آمریکا، در جریان جنگ داخلی و در موضع قاطع ژنرال یولیسیز اس.

گرانت در نبرد فورت دانلسون در سال ۱۸۶۲ مطرح شد. این واژه با گذر زمان و به‌ویژه در دوران قرن بیستم، به یکی از ابزارهای مهم در سیاست خارجی ایالات متحده تبدیل شد.

از تأکید فرانکلین روزولت در کنفرانس کازابلانکا تا موضع‌گیری هری ترومن در بیانیه پوتسدام، این عبارت همواره نمایانگر اراده قاطع ایالات متحده برای پایان‌بخشیدن به اقتدار حکومت‌های متخاصم، به‌ویژه رژیم‌های دیکتاتوری، بوده است.

در ادامه تحلیل و بازنویسی متن پیشین، بخش دوم نیز با نگارشی تحلیلی و حفظ ساختار معنایی، بازنویسی شده است:

خاستگاه تاریخی واژۀ «تسلیم بی‌قید و شرط»

اصطلاح «تسلیم بی‌قید و شرط» نخستین بار توسط ژنرال یولیسیز اس. گرانت در خلال جنگ داخلی آمریکا (۱۸۶۱ تا ۱۸۶۵) به‌کار گرفته شد. در فوریه ۱۸۶۲، طی نبرد فورت دانلسون، گرانت با قاطعیتی کم‌سابقه از نیروهای کنفدراسیون خواست بدون هیچ‌گونه چانه‌زنی یا گفت‌وگو تسلیم شوند.

این اقدام قاطع، نه‌تنها پیروزی نظامی را برای نیروهای اتحادیه تضمین کرد، بلکه به گرانت لقب «گرانتِ تسلیم بی‌قید و شرط» را داد.

این عبارت خیلی زود به نمادی از اراده‌ای آهنین و بی‌تزلزل بدل شد. مطبوعات شمال، به‌ویژه رسانه‌های حامی دولت، آن را نشانه‌ای از جدیت و انسجام اتحادیه در برابر شورش جنوب معرفی کردند.

رئیس‌جمهور وقت، آبراهام لینکلن، نیز از این سیاست حمایت کرد، چرا که در نظر او، این روش نمایانگر اقتدار و وحدت ایالات متحده بود.

گرچه در آن دوره این مفهوم هنوز به دیکتاتوری‌ها ارتباط مستقیم نداشت، اما پایه‌گذار رویکردی شد که بعدها در سیاست خارجی ایالات متحده به شکل برجسته‌ای ظاهر گردید. مفهوم «تسلیم بی‌قید و شرط» که مبتنی بر رد هرگونه مصالحه و اجبار طرف مقابل به پذیرش شکست مطلق بود، با گذشت زمان از یک راهبرد صرفاً نظامی به ابزاری در دیپلماسی و سیاست بین‌الملل تبدیل شد.

در قرن بیستم، به‌ویژه در جریان جنگ جهانی دوم، این راهبرد به رویکردی محوری برای آمریکا در مواجهه با رژیم‌های اقتدارگرا تبدیل شد؛ رویکردی که تأثیر مستقیم آن بر سرنوشت رهبرانی مانند آدولف هیتلر، بنیتو موسولینی و امپراتور هیروهیتو به‌خوبی قابل مشاهده است.

جنگ جهانی دوم و نقش کلیدی سیاست «تسلیم بی‌قید و شرط»

در ژانویه ۱۹۴۳، فرانکلین دی. روزولت، رئیس‌جمهور وقت ایالات متحده، در جریان کنفرانس کازابلانکا اعلام کرد که متفقین تنها در صورت پذیرش «تسلیم بی‌قید و شرط» از سوی آلمان، ایتالیا و ژاپن، جنگ را پایان خواهند داد.

این تصمیم، که بدون هماهنگی کامل با نخست‌وزیر بریتانیا، وینستون چرچیل، مطرح شد، از تجربه‌های تلخ پس از جنگ جهانی اول الهام گرفته بود.

روزولت نگران تکرار «افسانۀ خنجر از پشت» بود؛ افسانه‌ای که پس از شکست آلمان در جنگ جهانی اول در میان افکار عمومی این کشور شکل گرفت و ادعا می‌کرد که ارتش آلمان در میدان جنگ مغلوب نشده، بلکه خیانت داخلی از سوی سوسیالیست‌ها، یهودیان و سیاستمداران لیبرال سبب شکست شد.

این روایت، بعدها به یکی از ستون‌های تبلیغاتی ناسیونالیست‌ها و به‌ویژه نازی‌ها تبدیل شد و در ظهور هیتلر و سقوط جمهوری وایمار نقش مهمی ایفا کرد.

در نتیجه، اعلام سیاست «تسلیم بی‌قید و شرط» از سوی روزولت در کنفرانس کازابلانکا با هدف جلوگیری از تکرار چنین روایت‌هایی بود.

این سیاست تأکید داشت که جنگ تا نابودی کامل رژیم نازی ادامه خواهد یافت و هیچ‌گونه توافق پشت‌پرده یا مذاکره جداگانه‌ای با دشمن صورت نخواهد گرفت.

علاوه بر آن، این موضع‌گیری به جوزف استالین، رهبر اتحاد جماهیر شوروی، اطمینان خاطر داد که ایالات متحده و بریتانیا به‌دنبال صلح جداگانه با آلمان نیستند و به اتحاد سه‌جانبه متعهد باقی خواهند ماند.

همین مسئله به تحکیم همکاری بین متفقین کمک شایانی کرد.

واکنش دیکتاتورها به سیاست تسلیم بی‌قید و شرط

آدولف هیتلر (آلمان نازی):
اعلام سیاست تسلیم بی‌قید و شرط از سوی متفقین، ناخواسته به ماشین تبلیغاتی نازی‌ها خوراک داد.

هیتلر این سیاست را نشانه‌ای از قصد متفقین برای نابودی کامل آلمان معرفی کرد، و همین مسئله مقاومت آلمانی‌ها را تا واپسین روزهای جنگ، یعنی مه ۱۹۴۵، تداوم بخشید.

با پیشروی نیروهای متفق در خاک آلمان، هیتلر نهایتاً در پناهگاه خود در برلین دست به خودکشی زد و آلمان بدون حضور او تسلیم شد.

بنیتو موسولینی (ایتالیا فاشیست):
گرچه سیاست تسلیم بی‌قید و شرط در مورد ایتالیا نیز به‌کار رفت، اما سقوط موسولینی در سپتامبر ۱۹۴۳ بیش از آن‌که نتیجه مستقیم این سیاست باشد، حاصل فشارهای داخلی و کودتای شورای عالی فاشیست بود. موسولینی در ژوئیه ۱۹۴۳ از قدرت برکنار شد، سپس دستگیر و در آوریل ۱۹۴۵ توسط نیروهای مقاومت ایتالیا اعدام گردید.

در واقع، سیاست یادشده نقشی مکمل داشت، اما عامل اصلی فروپاشی حکومت او، خیزش‌های مردمی و شکاف در ساختار قدرت بود.

امپراتور هیروهیتو (ژاپن):
در اعلامیه پوتسدام (ژوئیه ۱۹۴۵)، رئیس‌جمهور آمریکا، هری ترومن، از ژاپن خواست تا بدون هیچ قید و شرطی تسلیم شود. این درخواست با انفجار دو بمب اتمی در شهرهای هیروشیما و ناکازاکی در اوت همان سال همراه شد، که در نهایت دولت ژاپن را وادار به پذیرش تسلیم کرد.

با این حال، برخلاف سرنوشت هیتلر و موسولینی، امپراتور هیروهیتو پس از پایان جنگ جایگاه سلطنتی خود را حفظ کرد و تا سال ۱۹۸۹ به‌عنوان نماد ملی ژاپن باقی ماند.

این وضعیت نشان‌دهنده انعطاف در اجرای سیاست تسلیم بی‌قید و شرط از سوی متفقین و به‌ویژه آمریکا بود، که با در نظر گرفتن شرایط فرهنگی و سیاسی ژاپن، نوعی تعادل میان پیروزی نظامی و حفظ ساختار اجتماعی برقرار کرد.

در مجموع، سیاست «تسلیم بی‌قید و شرط» به‌عنوان یکی از اصول راهبردی ایالات متحده در جنگ جهانی دوم، بازتاب‌دهنده رویکردی بود که خواهان پایان قطعی حکومت‌های اقتدارگرا و جلوگیری از بازتولید افسانه‌های شکست تحمیلی بود؛ مفهومی که امروزه نیز در برخی گفتمان‌های سیاسی به‌ویژه در ارتباط با رژیم‌های غیرلیبرال بازتاب می‌یابد.

در ادامه بازنویسی تحلیلی متن پیشین، بخش پایانی نیز با نگارشی مشابه، بدون کاستن از محتوا و حجم، ارائه می‌شود:

کاربردهای معاصر و پیامدهای آن

در دوران معاصر، گرچه اصطلاح «تسلیم بی‌قید و شرط» کمتر به‌صورت علنی و رسمی مورد استفاده قرار می‌گیرد، اما جوهره و مضمون آن همچنان در سیاست خارجی ایالات متحده قابل‌ردیابی است. این مفهوم به‌ویژه در مواجهه با دولت‌هایی که از نظر آمریکا تهدید محسوب می‌شوند، به‌صورت غیرمستقیم یا تلویحی به کار می‌رود.

در همین راستا، در روز سه‌شنبه ۲۷ خرداد، دونالد ترامپ با انتشار پیامی کوتاه و دوکلمه‌ای در شبکه اجتماعی خود، «تروث سوشیال»، بار دیگر عبارت «Unconditional Surrender» را وارد ادبیات سیاسی روز کرد.

این پیام تهدیدآمیز، که در بستر بحران شدید میان جمهوری اسلامی ایران و اسرائیل و در سایه برنامه هسته‌ای تهران مطرح شد، خواهان تسلیم کامل و بدون قید و شرط جمهوری اسلامی بود. هرچند این موضع‌گیری هنوز منجر به نتیجه‌ای عینی نشده، اما به‌وضوح نشان‌دهنده تمایل به احیای این دکترین سنتی برای اعمال فشار حداکثری بر دشمنان ژئوپلیتیکی است.

در مقایسه با دوران جنگ جهانی دوم، تهدیدات کنونی بیشتر وجهه سیاسی و دیپلماتیک دارند تا نظامی؛ بااین‌حال، ماهیت روانی و راهبردی آن‌ها مشابه است. این نوع پیام‌ها، حتی اگر مستقیماً به درگیری نظامی منجر نشوند، از منظر تاکتیکی بخشی از جنگ روایت‌ها و اعمال فشار روانی و سیاسی بر طرف مقابل به‌حساب می‌آیند.

نمونه‌ای دیگر که از حیث رویکرد شباهت‌هایی با این سیاست دارد، سرنوشت صدام حسین در عراق است. اگرچه رئیس‌جمهور وقت آمریکا، جورج دبلیو بوش، از اصطلاح «تسلیم بی‌قید و شرط» استفاده نکرد، اما الزامات مطرح‌شده پیش از حمله به عراق در اسفند ۱۳۸۱ ـ از جمله خلع سلاح کامل و خروج صدام از قدرت ـ منعکس‌کننده همان منطق بود.

در نهایت، صدام حسین در آذر ۱۳۸۲ دستگیر و پس از محاکمه در دی ۱۳۸۵ اعدام شد. تفاوت کلیدی در این مورد، اجرای این سیاست از طریق اشغال نظامی مستقیم و نه از مسیر تسلیم رسمی و اعلام‌شده بود.

ارزیابی تأثیرات این رویکرد

بررسی آثار و پیامدهای راهبرد «تسلیم بی‌قید و شرط» نشان می‌دهد که موفقیت یا ناکامی آن وابسته به شرایط تاریخی، ساختار سیاسی دشمن و نوع نظام درگیر در جنگ است.

در برخی موارد، مانند ژاپن، این سیاست باعث پایان سریع‌تر جنگ شد و از تداوم خون‌ریزی جلوگیری کرد. اما در مواردی همچون آلمان نازی، همین موضع قاطع بهانه‌ای برای تبلیغات دشمن شد و مقاومت نظامی را تا آخرین لحظات افزایش داد.

منتقدان این سیاست استدلال می‌کنند که چنین رویکردی می‌تواند به افزایش تلفات انسانی و ویرانی منجر شود، چرا که طرف مقابل را به جنگیدن تا سرحد نابودی سوق می‌دهد. به‌زعم آنان، نبود امکان مذاکره یا مصالحه، گزینه‌هایی همچون تسلیم تاکتیکی یا راه‌حل‌های مسالمت‌آمیز را از بین می‌برد.

در مقابل، مدافعان آن معتقدند که این سیاست با ممانعت از مذاکرات پرابهام و صلح‌های شکننده، به تثبیت صلحی پایدارتر کمک می‌کند و مانع بازسازی رژیم‌های اقتدارگرا پس از درگیری می‌شود.

سیاستی سرسخت یا رویکردی پرهزینه؟

عبارت «تسلیم بی‌قید و شرط» از زمان ژنرال گرانت در قرن نوزدهم تا استفاده مجدد آن توسط دونالد ترامپ در سال ۲۰۲۵، همواره نماد صلابت و استراتژی قاطع ایالات متحده در برابر دشمنانش بوده است. بااین‌حال، نتایج این سیاست یک‌دست و یکنواخت نبوده است.

سرنوشت رهبرانی که هدف این رویکرد قرار گرفتند، متفاوت بوده: آدولف هیتلر در پایان جنگ خودکشی کرد، بنیتو موسولینی به‌دست پارتیزان‌ها اعدام شد، هیروهیتو با وجود پذیرش شکست، سلطنت خود را حفظ کرد، و نتیجه تهدید اخیر علیه علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی، هنوز مشخص نیست و در هاله‌ای از ابهام باقی مانده است.

این سیاست در دوران جنگ جهانی دوم موجب انسجام متفقین و نمایش اتحاد راهبردی شد، اما در برخی موارد، طرف مقابل را نیز به مقاومت سرسختانه‌تر سوق داد.

در جهان امروز، که روابط بین‌الملل پیچیده‌تر، رسانه‌محورتر و چندلایه‌تر از گذشته شده‌اند، اثربخشی این گونه تهدیدات همچنان محل بحث است.

سؤال محوری آن است که آیا در عصر دیپلماسی پیچیده، تهدیدهای قاطعانه‌ای از این جنس همچنان می‌توانند رژیم‌های مستبد و سرکش را وادار به عقب‌نشینی کنند؟

یا جهان نیازمند راه‌حل‌های نرم‌تر، چندجانبه‌تر و سازگارتر با واقعیت‌های نوین است؟

تجربه تاریخی پاسخ قطعی برای این پرسش ندارد و این معما همچنان در معادلات سیاست جهانی باز است.

English

View this article in English

اشتراک گذاری این مطلب
خروج از نسخه موبایل